- ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۰۲
شیار های بسیاری،
در روح من دیده می شود
معدنی گم شده
با ظهور رگه هایی از حسادت های عمیقم
تازیانه قطار
سوت ایستگاه
وحشت ریل
گام های آغاز سفر،
هجرت،
زندگی، ترنی که دیگر نخواهد آمد
تو اگر نخواهی
باز نخواهم گشت به دیارم
می مانم همانجا
می مانم، میان تمامی اجساد گام هایی که مرا بردند
مسافر!
به کدامین سو ؟
گریزان کدامین یاد؟
در نهان است، راز مهتاب گونه تمام جاده ها
شعرهایت بر پشت
پشتت بر ستون های مهربان خاک و باد
باد در هوس بوسیدن لبان شالیزار
ابرها ابریشم بر تن داشتد
باران بند های اسارت را می برد
اسبی میان چمن زار ستاره می چید
خروسی سحر را بر تن مه می دوخت
همه جا از خاطره خیس
همه جا صحبت باران
چشمه ای از آسمان های دور سراغم آمد
تردید را به مه واگذاشتم
خودم را رها کردم
رها
تسلیمش شدم
گرم بود
خطای مرا خواهد بخشید سحر عاشقی
دوباره مرا در کف چشمه غسل داد
حیات،فصل بازوان ما در آغوش بارانست
زمزمه ای در گوشم هزار بار نام آفتاب را زمزمه کرد
به راست چرخیدم
کبوتری در خودش سرگردان بود
تردید را به مه واگذاشتم
خودم را رها کردم
رها
تسلیمش شدم
همه جا از خاطره خیس
همه جا صحبت باران
فصل صبح های زود، دلم همیشه تو را بهانه می کند.
کوههای رامسر
سوم شهریور۹۴
ح.فرهنگ
هوا سرد
رمه های مه فراوان
باد موج می زند
مرا به آغوشت نزدیک تر کن
نزدیکتر از مه ای که پیرامون دستان منست
گذر از لحظه های نیامده ممکن نیست
اکنون مرا با خودم آشنا کن
نزدیک تر بیا
هوا سرد
رمه های مه فراوان
باد موج می زند
درنگی باید کرد/به باران گفتم
من از سرزمینهای جنوبی خورشید می آیم
بگذار تا بگویمت از آن آبی بیکران دیارم
از قداست آب
از حرمت باران
کسی نمی داند سختی نفس به نفس کویر را
آب چه ارزان است اینجا
گویی تقدیر خاکش باران است و مه و جریان پر همهمه رود
دنیایی سبز در سبز
قلم شعرم را بر می دارم
کوچه های کوچ را رنگ دیگر باید کرد
تمام شوق صورتی را باید به سفر برد
خواب بیشه ها، نارنجی تر باید باشد
بین لمس شقایق و نوازش شیهه اسب
نظرم به بوسه ی آفتابگردان نزدیک ترست
مهم نیست در کدامین جنگل بخوابی
آغوش ها، از میان بازوان تردید جان می گیرند
در ییلاقات «ماسال» پل ها پیچیده ی در رویای رودهایند
شالیزار ها، برشته ی زرد
کلاف ابر ها، سپیدتر از برفند
باد های تنومند خاکستری دریا را معشوقه می پندارند
مه ها، لطیف تر از گونه های مادربزرگند
آب چه ارزان است اینجا
گویی تقدیر خاکش باران است و مه و جریان پر همهمه رود
دنیایی سبز در سبز
خنده های گیلان
نام تمام امام زاده ها
لبخند وحشی جنگل ها
بغض گل های روییده بر پشت بقعه ای دوردست
نام تمامی روستاهای گیلان
همه، همه را با خود بر خواهم داشت
گیلان، اکنون بر پشت من است!
با تمام خستگی
روزی ابریشمی
به دیدن تو
شوق را گام برخواهم داشت
می دانم
می دانم تو انتظار چشمانم را در راه نشسته ای..
ماسال
۳۱ مرداد۹۴